پرستوئی که مقصدش را در کوچ می بیند
مهاجریست
که از خراب شدن لانه اش نمی هراسد
پس
تمام لحظه ها را زندگی کن
لعنت به من
گر نسپارم عشقت را به فراموشی
ونفرین بر من
گر تخم عشق در من بروید
حال که من بازیچه ام
عشق بازیچه ام
خواهد بود زین پس
تو نیز به افسانه ها
خواهی پیوست
من میروم تا همه گویند
وفا نداشت
تو بنشین و با ایمان خود
نفرینها را به جانم بخر
تا همه گویند چه وفادار بودی
و هرگز کسی نفهمید
که از کفر من تا ایمان تو
فاصله چقدر نزدیک است
*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..
واقعا که
موفق باشید